یادداشت
چادر خانه امن است
یاد داشتی زیبا درباره چادر سر کردن به قلم خانم هاجر زمانی:
من یک مرز دارم. یک مرز فقط برای خودم. یک تابلویورود ممنوع بزرگ: «ورود افراد متفرقه ممنوع!»
جلوتر از این نیایید! من یک شعار هم دارم: «مراقب مرزهای دیگران و خودتان باشید. به مرز و حریم دیگران احترام بگذارید.»
این یک خانه ی امن است، هرکسی نمیتواند سرش را پایین بندازد و تو بیاید. کسی جرئت ندارد به حریم من نگاه چپ بیندازد. من در حریم خودم واقعا احساس خوشبختی می کنم. رنگ مرز من مشکی است. برایتان عجیب است؟ توضیح می دهم. اگر کمی سرتان برای کتاب های روانشناسی درد بکند، میبینید که توی آن کتاب ها نوشته، هر رنگی برای خودش کلی فلسفه دارد. رنگ سیاه هم نمایانگر مرز مطلق است. هرکس که رنگ سیاه را انتخاب می کند، می خواهد نشان بدهد که حد و حدودی را ایجاد کرده است.
ماه محرم که می شود، سرتاسر شهر سیاه پوش می شود. لباس ها و پرچم های سیاه از توی چمدان بیرون می آیند و به خاطر امام بزرگی که در راه دین جانش را فدا کرد، استفاده می شوند. توی عزاداری های دیگر هم همین طور.
همه می خواهند نشان بدهند که بین امروز و دیروزشان تفاوتی وجود دارد. می خواهند بگویند که بین آنها و فرد عزیزشان فاصله افتاده است. رنگ سیاه کمتر جلب توجه می کند. شب که می شود، همه ی زیبایی های دنیا در رنگ شب محو میشود، هرچند که همه ی آن زیبایی ها هنوز هست و از بین نرفته است... رنگ سیاه برای خودش کلی فلسفه و حکمت دارد. بیخود نیست که من مرز خودم را مشکی انتخاب کرده ام.
پرچم مشکی زیبای من، چادرم است. من چادرم را سر می کنم و پا به اجتماع می گذارم. چادرم را که سر می کنم یک نفس راحت می کشم، چون بین خودم و اجتماع یک حریم ایجاد کرده ام. کسی نمی تواند به حریم من تجاوز کند.
چادر یک پرچم است برای من که می گوید آقایون، خانم ها! من توی اجتماع هستم و فعالیت می کنم؛ اما بیشتر از آن مواظبم که نگاه ناپاکی، دریاچه زلال جسم و روح من را آلوده نکند، پس لطفا با من با ادب و حیا رفتار کنید. پرچم من یک تابلوی بزرگ«نه» است که به همه ی نامحرم ها نه می گوید، و اجازه ی ورود آنها را به حریم خصوصی من نمی دهد.
راستش را بگویم گاهی با چادر سختم می شود، سختم می شود که هم چادرم را خوب نگه دارم هم کیف روی شانه ام هم پلاستیک خریدی را که کمک مامان به خانه می آورم. گاهی باد که می وزد نگه داشتن چادر روی سرم آسان نیست. باران که می بارد و کوچه پر از گل می شود، باید خیلی مواظب باشم که چادرم کثیف نشود.
خورشید که توی آسمان بتابد، بیشتر از بقیه گرمم می شود. وقتی توی اتوبوس هستم و می خواهم به راننده بلیط بدهم باید مواظب باشم که چادر از سرم نیفتد. باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها حفظ این حریم کار مشکلی است. با همه ی اینها من عاشق چادرم هستم، چون زیر پرچم زیبای آن احساس امنیت و راحتی می کنم.
چادر زیبایی های دخترانه من را از دید نگاه های ناپاک پنهان می کند، آنوقت من با خیال راحت می توانم توی پیاده رو قدم بردارم و روی افکار خوب و مثبت تمرکز کنم.
جلوتر از این نیایید! من یک شعار هم دارم: «مراقب مرزهای دیگران و خودتان باشید. به مرز و حریم دیگران احترام بگذارید.»
این یک خانه ی امن است، هرکسی نمیتواند سرش را پایین بندازد و تو بیاید. کسی جرئت ندارد به حریم من نگاه چپ بیندازد. من در حریم خودم واقعا احساس خوشبختی می کنم. رنگ مرز من مشکی است. برایتان عجیب است؟ توضیح می دهم. اگر کمی سرتان برای کتاب های روانشناسی درد بکند، میبینید که توی آن کتاب ها نوشته، هر رنگی برای خودش کلی فلسفه دارد. رنگ سیاه هم نمایانگر مرز مطلق است. هرکس که رنگ سیاه را انتخاب می کند، می خواهد نشان بدهد که حد و حدودی را ایجاد کرده است.
ماه محرم که می شود، سرتاسر شهر سیاه پوش می شود. لباس ها و پرچم های سیاه از توی چمدان بیرون می آیند و به خاطر امام بزرگی که در راه دین جانش را فدا کرد، استفاده می شوند. توی عزاداری های دیگر هم همین طور.
همه می خواهند نشان بدهند که بین امروز و دیروزشان تفاوتی وجود دارد. می خواهند بگویند که بین آنها و فرد عزیزشان فاصله افتاده است. رنگ سیاه کمتر جلب توجه می کند. شب که می شود، همه ی زیبایی های دنیا در رنگ شب محو میشود، هرچند که همه ی آن زیبایی ها هنوز هست و از بین نرفته است... رنگ سیاه برای خودش کلی فلسفه و حکمت دارد. بیخود نیست که من مرز خودم را مشکی انتخاب کرده ام.
پرچم مشکی زیبای من، چادرم است. من چادرم را سر می کنم و پا به اجتماع می گذارم. چادرم را که سر می کنم یک نفس راحت می کشم، چون بین خودم و اجتماع یک حریم ایجاد کرده ام. کسی نمی تواند به حریم من تجاوز کند.
چادر یک پرچم است برای من که می گوید آقایون، خانم ها! من توی اجتماع هستم و فعالیت می کنم؛ اما بیشتر از آن مواظبم که نگاه ناپاکی، دریاچه زلال جسم و روح من را آلوده نکند، پس لطفا با من با ادب و حیا رفتار کنید. پرچم من یک تابلوی بزرگ«نه» است که به همه ی نامحرم ها نه می گوید، و اجازه ی ورود آنها را به حریم خصوصی من نمی دهد.
راستش را بگویم گاهی با چادر سختم می شود، سختم می شود که هم چادرم را خوب نگه دارم هم کیف روی شانه ام هم پلاستیک خریدی را که کمک مامان به خانه می آورم. گاهی باد که می وزد نگه داشتن چادر روی سرم آسان نیست. باران که می بارد و کوچه پر از گل می شود، باید خیلی مواظب باشم که چادرم کثیف نشود.
خورشید که توی آسمان بتابد، بیشتر از بقیه گرمم می شود. وقتی توی اتوبوس هستم و می خواهم به راننده بلیط بدهم باید مواظب باشم که چادر از سرم نیفتد. باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها حفظ این حریم کار مشکلی است. با همه ی اینها من عاشق چادرم هستم، چون زیر پرچم زیبای آن احساس امنیت و راحتی می کنم.
چادر زیبایی های دخترانه من را از دید نگاه های ناپاک پنهان می کند، آنوقت من با خیال راحت می توانم توی پیاده رو قدم بردارم و روی افکار خوب و مثبت تمرکز کنم.
بعضی ها می گویند استفاده از رنگ های تیره روحیه آدم را افسرده می کند؛ اما من این حرفشان را قبول ندارم، با چادر من شادترین دختر روی زمینم، چون میدانم چادر به من ارزش و احترام می دهد. اگر شما بدانید بعد از کلی زحمت و تلاش، پاداش خوبی در انتظارتان است، با شادی بیشتری کار می کنید و در انتظار آن نتیجه با ارزش می مانید.
چادر هم برای من همین است. همین است و شاید هم بیشتر از این. چادر ارثی نیست که از مادرم به من رسیده باشد، من خودم چادر را به دلخواه خودم انتخاب کردم و به انتخابم افتخار میکنم. می دانید؟
پرچم زیبای من همیشه همراه من است. فقط بین خودمان بماند، برای اینکه آن را بهتر روی سرم کنترل کنم، به آن کِش دوخته ام!
چادر هم برای من همین است. همین است و شاید هم بیشتر از این. چادر ارثی نیست که از مادرم به من رسیده باشد، من خودم چادر را به دلخواه خودم انتخاب کردم و به انتخابم افتخار میکنم. می دانید؟
پرچم زیبای من همیشه همراه من است. فقط بین خودمان بماند، برای اینکه آن را بهتر روی سرم کنترل کنم، به آن کِش دوخته ام!
نویسنده: هاجز زمانی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}